نظريه دلبستگی ریشه در کار مشترک جان بالبی و مری آیشورت دارد و پژوهش این دو برای اولین بار اهمیت رابطه ایجاد شده میان مادر و کودک را نشان داد. به علاوه، این پژوهش به مستندسازی آثار زیان باری که جدایی از والدین، محرومیت یا داغ دیدگی بر روند رشد کودک دارد کمک کرد.
تصور میشود دلبستگی در طی چند مرحله رشد مییابد و قبل از تولد کودک و هنگامی که مادر برای اولین بار احساسات عاطفی نسبت به جنین خود نشان میدهد آغاز میشود. همچنین اعتقاد بر این است که دلبستگی یک فرایند مادام العمر است که هم شامل صمیمیت و هم استقلال است نوزاد تازه متولد شده را به عنوان موجودی که آمادگی یادگیری و دریافت احساسات دارد توصیف کردهاند و پیشرفت های صورت گرفته در پژوهش های مربوط به رشد اولیه مغز از اهمیت نحوه پرورش کودک در سال های نخستین زندگی حمایت میکند.
نوزاد و مراقب باید در دو ماه اول پس از تولد با تغییراتی که به واسطه حضور نوزاد در خانه در چند هفته اول ایجاد میشود، هماهنگ و سازگار شوند. در طی مرحله دلبستگی اولیه، کودک علامت دادن به مراقب را میآموزد که باعث میشود مراقب به نیازهای کودک در زمینه غذا و آسایش وی پاسخ دهد. کودک از طریق فرایند تنظیم هیجانی، نحوه مدیریت موقعیت های استرس زا را از طریق تعامل با مراقب خود یاد میگیرد که در نهایت کمک میکند خود را آرام کند. تصور میشود کیفیت مراقبت اولیه یا به توانایی کودک تنظیم حالات عاطفی درونی کمک میکند و یا مانع آن میشود؛ هنگامی که مراقب کودک به طور منظم به نیازهای وی پاسخ میدهد، احساس شایستگی در کودک ایجاد شده و کودک از تعامل های اجتماعی لذت میبرد.
چرخه تغذیه و خواب کودک در ۲ تا ۷ ماهگی به روندی تبدیل میشود که قابلیت تنظیم و پیش بینی بیشتری دارد. در این سن با کودکان تعامل بیشتری دارید، مراقبت از آنها آسان تر است و به مراقب خود لبخند میزنند. در 6 ماهگی، بچه ها احساسات متفاوتی همچون شادی، تعجب، غم، نفرت و خشم نشان میدهند، به ابراز احساسات عاطفی دیگران پاسخ میدهند و از تکرار تلفظ اصوات دیگران لذت میبرند.
در ۷ تا ۹ ماهگی، ترجیح کودک برای داشتن مراقب آشنا و اعتراض به جدایی از آنها، که اضطراب جدایی نام دارد، پدیدار میشود. زمانی که بچه ها دلبسته میشوند به طور فزایندهای در حضور افراد غریبه محتاط و مضطرب میشوند و در این دوره تأمین آسایش، پرورش و حمایت از کودک توسط مراقب اهمیت بیشتری مییابد. کودکان به مراقبی دلبسته میشوند که تعامل قابل توجهی با او داشتهاند. مراقبان کودک به صورت سلسله مراتبی از لحاظ ترجیح کودک توصیف میشوند، به طوری که کودک یکی از مراقبان را بیشتر از همه ترجیح میدهد، پس از او مراقب دیگر و به همیں ترتیب اولویت ها ادامه دارند؛ با این حال گمان میرود ظرفیت دلبستگی دارای محدودیت است.
اختلال های جدی دلبستگی در مواردی بروز میکند که کودک به ناچار به تعداد زیادی از مراقبان وابستگی دارد، مثلا در مؤسسات نگهداری از کودکان و یا زمانی که به طور مکرر مراقبان کودک عوض میشوند مانند آنچه در پرورشگاهها و مراکز نگهداری کودکان اتفاق میافتد. مفهوم رفتار مبتنی بر امنیت است، که در دوره نوپایی(۱۲ تا ۲۰ ماهگی)پدیدار میشود عبارت است از تمایل کودک برای جدا شدن از مراقب جهت کشف محیط پیرامون در حالی که امنیت خاطر دارد و احساس خطر نمیکند، رفتار مبتنی بر امنیت همراه با توانایی کودک برای راه رفتن، کشف محیط و حس جدید کودک نوپا از خواست و اراده، پیشرفت میکند.
توانایی کودک نوپا در گفتن " نه " بیانگر این است که در کودک یک حس قوی از خود، به عنوان فردی جدا از مراقبش، ایجاد شده و پرورش یافته است. مراقب کودک باید یاد بگیرد از طریق ایجاد محدودیت به صورت قاطعانه و محبت آمیز، رفتار کودک را هدایت کند تا کودک را در شرایطی امن و مطمن نگه دارد. در عین حال، مراقب باید از طریق تقویت مثبت، اعتماد به نفس را در کودک ایجاد و تقویت کند.
۲۰ تا ۲۶ ماهگی، دلبستگی کودک به واسطه قرار گرفتن در معرض تجربه های جدید در زمینه های اجتماعی همچون مهدکودک، به افراد خارج از خانواده نیز تعمیم مییابد. مهارت های ارتباطی و بازی کودک، پیشرفته تر و پیچیده تر میشوند. کودکانی که دلبستگی ایمن تر دارند مستقل تر، دارای اعتماد به نفس اجتماعی بیشتر، مهربان تر و دارای انعطاف پذیری بیشتری در حل مسئله هستند. این کودکان در ۳ سالگی به عنوان کودکانی که دارای همدلی، مهارت های اجتماعی بهتر و توانایی ایجاد ارتباط خوب هستند توصیف شدهاند. به طور خلاصه فرض نظريه دلتنگی بر این است که کیفیت روابط و تجربه های اوليه اساس پایه و اساس یادگیری و پیشرفت آتی وی را تشکیل میدهد.
به طور قطع افرادی که برای کار با کودکان آموزش دیدهاند با آثار ژان پیاژه آشنا هستند. پیاژه بیشتر به دلیل نظریه رشد شناختی در کودکان شهرت دارد. بر اساس این نظریه، مهارت های شناختی کودک از طریق یک سری مراحل پیشرفت میکند که در آنها اطلاعات جدید ناشی از تجربه، درون سازی و درک میشوند.
مراحل رشد دوران کودکی اولیه عبارت اند از مرحله حسی - حرکتی از بدو تولد تا ۲ ماهگی و مرحله پیش عملیاتی از ۲ تا 6 سالگی. در مرحله حسی - حرکتی کودک توانایی هماهنگی و تکرار اعمال لذت بخش را فرا میگیرد. همچنین کودکان در این دوره شروع به یادگیری نمادهایی (كلمات) میکنند که میتواند نشان دهنده اشیاء و رویدادها باشند و مفهوم پایداری شیء را (یعنی اشیاء وجود دارند حتی زمانی که دیده نمیشوند) درک میکنند. در مرحله پیش عملیاتی زبان تبدیل به نشانه بارز رشد میشود. بچه ها نقش بازی کردن را شروع میکنند و در بازی هایشان به ایفای نقش بابا با مامان میپردازند.
با این حال، کودکان در این مرحله هنوزهم خودمحور هستند، یعنی نمیتوانند مسئله را از دیدگاه شخص دیگری در نظر بگیرند. پیاژه معتقد بود کودکان از بدو تولد برای کشف و تسلط بر محیط، لذت بردن از چیرگی بر تکالیف و گسترش اعتماد به نفس از طریق عمل کردن، برانگیخته میشوند. یادگیری کودکان از طریق فرایند دریافت اطلاعات جدید (درون سازی) که به دانش و اطلاعات قبلی آنها (طرح واره) اضافه میشود و آنها را تغییر میدهد (برون سازی) صورت میگیرد. به عنوان مثال اگر کودک تجربه ای از سگ های کوچک داشته باشد، ممکن است بر این باور باشد که همه سگها پشمالو و کوچک هستند، چهار دست و پا دارند و پارس میکنند. وقتی او با یک سگ بزرگ مواجه میشود باید اطلاعات جدید را درون سازی کند و طرح واره موجود خود را طوری اصلاح کند که دارای معنی باشد.
پیاژه توضیح داد که کودکان باید بتوانند میان دو فرایند درون سازی و برون سازی، تعادل برقرار کنند (تعادل) و در انجام این کار قادر به انتقال از یک مرحله تفكر به مرحله بعدی هستند. بنابراین کودکان در مراحل رشد حسی-حرکتی و پیش عملیاتی باید تجربه ها و فرصت یادگیری اطلاعات و مفاهیم جدید را داشته باشند. مراقبان میتوانند با دادن فرصت کافی برای کاوش و نظارت بر کودکان جهت حفظ امنیت آنها باعث تسهیل روند یادگیری کودک شوند. همچنین در نظر گرفتن دیدگاهی که توسط لو ویگوتسکی ارائه شده در کار با کودکان خردسال حائز اهمیت است. ویگوتسکی اصطلاح منطقه تقریبی رشد را مطرح کرد که اشاره به سطح ایده آل حمایت و کمک افراد بزرگتر دارد که کودک در یادگیری مهارت های جدید به آن نیاز دارد. داربست، اشاره به تنظیم و تعدیل حمایت هایی دارد که فرد جهت افزایش استقلال و اعتماد به نفس کودک در یادگیری مهارت های جدید باید انجام دهد. ویگوتسکی نیز همانند پیاژه بر اهمیت بازی در یادگیری مهارت های زبانی و شناختی جدید تأکید داشت و در تأیید نظریه دلبستگی بر این باور بود که بازی کردن رشد اجتماعی را افزایش میدهد. کودکان نقش های اجتماعی را از طریق بازی یاد میگیرند و درونی میکنند که باعث رشد خود تنظیمی و روابط با دیگران میشود.
تحلیل کاربردی رفتار به عنوان "علمی که مختص شناخت و بهبود رفتار انسان است" معرفی شده. رفتار از طریق مشاهده رابطه رفتار با محیط شناخته می شود و قوانین حاکم بر یادگیری با قواعد حفظ رفتارها ترکیب میشود. تحلیل کاربردی رفتار همیشه شامل اندازه گیری دقیق رفتار و پیامدهای آن است و از فناوری رفتاری برای تقویت رفتارهای مطلوب و کاهش رفتارهای نامطلوب استفاده میکند. نام های دیگر تحلیل کاربردی رفتار عبارت اند از نظریه یادگیری (که اغلب در زمینه آموزشی به کار میرود)، رفتارگرایی (عمدتا مربوط به اسکیر و پیشگامان این زمینه است) و اصلاح رفتار حمایت رفتاری مثبت از تحلیل کاربردی رفتار پدید آمده و بر این موارد تأکید میکند.
پیشگیری از رفتار نامناسب، شاخت کارکرد رفتار، اصلاح مشکلات رفتاری و آموزش مهارت های جایگزین تحلیل کاربردی رفتار در مورد افراد، از همه سنین و با هر توانایی، با موفقیت استفاده شده و در محیط هایی همچون خانه مدرسه و دیگر موقعیت های اجتماعی اجرا میشود. طبق تعریف، رفتار باید قابل مشاهده و اندازه گیری باشد و شامل رفتارهای پاسخگر و کنشگر است، رفتارهای پاسخگر، رفتارهایی هستند که به طور خودکار رخ میدهند. همچنین رفتارهای پاسخگر میتوانند با یک محرک خشن همراه شوند. به عنوان مثال، دهان سگها به طور خودکار با دیدن غذا شروع به ترشح بزاق میکند؛ با این حال، اگر درست قبل از غذا دادن به سگ، زنگی را به صدا درآورید در نهایت براق دهان سگ با صدای زنگ و حتی بدون ارائه غذا ترشح میشود. در حقیقت براق سگ ممکن است حتی با صدای زنگ در، زنگ ساعت یا هر صدایی شبیه به رنگ ترشح شود و این مسئله تعمیم نام دارد. با این حال، اگر در یک دوره زمانی بدون ارائه غذا فقط زنگ به صدا درآید بزاق دیگر ترشح نمیشود و این مسئله خاموشی نام دارد.
از این شیوه برای کمک به افراد برای غلبه بر ترس و اضطراب استفاده میشود، به این ترتیب که همزمان با آموزش آرام سازی، افراد را به تدریج در معرض محرک با رویداد اضطراب را قرار میدهند. رفتار کنشگر اشاره به رفتاری دارد که به واسطه پیامدهای رفتار ادامه مییابد اگر رفتار افرایش یابد، پیامد رفتار به عنوان تقویت در نظر گرفته میشود. تقویت مثبت شامل پیامدهایی مانند غذا، توجه به فعالیت هایی است که احتمال رخ دادن مجدد رفتار را افزایش میدهند. یک نمونه از تقویت مثبت، تحسین رفتار مطلوب است، تقویت ملی اشاره به پیامدهایی دارد که از طریق رفتار از بروز آنها اجتناب میشود.
برای مثال، یک راننده ممکن است با دیدن ماشین پلیس سرعت خود را کم کند این رفتار منجر به اجتناب از جریمه شدن میشود که احتمال کاهش سرعت با دیدن ماشین پلیس در آینده را نیز افرایش میدهد. تنبیه پیامدی است که ممکن است به طور موقت مانع وقوع رفتار شود اما در بلند مدت و به طور مداوم از تأثیرات آن کاسته خواهد شد.