فرزندان شما خواه ناخواه در بخشی از زندگی خود تحت نفوذ بزرگسالانی قرار می گیرند که شما موقتا مسئولیت های خاصی از وظایف پدری یا مادری را به آنها سپرده اید، این افراد به خاطر وظیفه ای که به آنها محول کرده اید، در رشد و تربیت فرزند شما اثرات قابل توجهی خواهند داشت. منظور من در اینجا پدربزرگ و مادربزرگ، بستگان، پرستاران، آموزگاران، مسئولان مدرسه، مشاوران و مربیان و از این قبیل افراد است. هنگامی که فرزند خود را به این جانشینان موقت می سپاريد، تا چه اندازه به شایستگی و کارآیی آنان اطمینان دارید؟ آیا فکر می کنید روابطی که این بزرگسالان با فرزند شما بر قرار می کنند، بهبودی آفرین و سازنده، یا برعکس بدآموز و مخرب است؟ تا چه حد آنها را به عنوان عامل یاری دهنده به فرزند خود قبول دارید؟ آیا آماده اید فرزند خود را با کمال اطمینان در اختیار این افراد قرار دهید؟
از آنجایی که فرزندان شما بخشی از زندگی خود را در ارتباط با این بزرگسالان می گذرانند، و شدیدا تحت نفوذ آنها قرار می گیرند، از این رو یافتن پاسخ برای سؤالات بالا بسیار پر اهمیت است، در کشور آمریکا بسیاری از این جانشینان از طریق دوره های آموزشی ما و یا برنامه های آموزشی خاصی که تدوین کرده ایم، مهارت لازم را به دست میآورند و از این راه دیدگاه هایی مشابه والدین کسب می کند. این جانشینان هم مانند والدين معمولا از گوش فرادادن به فرزندان غفلت می کنند با رفتارشان سبب تحقیر و کاهش عزت نفس در کودک و نوجوان میشود. این ها هم ممکن است اقتدار گرا باشند و بخواهند رفتار فرزندان شما را تحت سلطه و کنترل خود درآورند. آنها هم ممکن است در حل و فصل کشمکش ها و مناقشات اسیر روش های برنده یا بازنده دار شوند. آنها هم می توانند در تلاش برای به کرسی نشاندن باورهای خود اهل جروبحث، نصیحت، موعظه کردن و انتقاد باشند. هرچند در میان این جانشینان هم مانند والدین افراد استثنائی وجود دارد، اما به طور کلی بزرگسالانی که با فرزندان شما در ارتباط هستند فاقد دیدگاه و مهارت اساسی برای یاری دادن به فرزندتان هستند. اینها هم مانند والدین آموزش لازم را برای برقراری رابطه بین فردی مفید و بهبودی آور میان کودک و بزرگسال ندیده اند، و از این رو متأسفانه ممکن است به فرزند شما آسیب برسانند. من در اینجا آموزگاران و مسئولان مدرسه را به عنوان مثال انتخاب کرده ام، اما منظورم این نیست که آنها کم اثر ترین جانشینان هستند و از همه بیشتر به آموزش نیاز دارند، بلکه علت این انتخاب من این است که آنها وقت زیادی را با فرزندان شما می گذرانند و تأثیر روانی چشمگیری در جهت خوب یا بد بار آمدن فرزند شما دارند. من با تجربه طولانی که در همکاری با مدارس دارم، بر این باورم که به جز موارد استثنائی بیشتر مدارس آمریکا ساختاری استبدادی دارند که از سازمان های نظامی تقلید شده اند.
در این مدارس، قوانین و مقررات مربوط به رفتار دانش آموزان عموماً به گونه ای یک جانبه و بدون شرکت نوجوانانی که باید به آن عمل کنند توسط مقامات بالا تدوین می شوند و هرگونه عدول از این مقررات با مجازات و گاهی با تنبیه بدنی پاسخ داده می شود و حتی آموزگارانی که مجری این مقررات هستند در تدوین مقررات دخالت داده نمی شوند. با همه این احوال، این آموزگاران معمولا به جای کیفیت تدریس بر پایه موفقیتشان در برقراری نظم و انضباط ارزیابی می شوند. مدارس در کشور آمریکا همچنین موضوع هایی را در برنامه درسی به دانش آموزان تحميل می کنند که برای دانش آموز کسل کننده است و با روند زندگی آنان هیچ گونه همخوانی ندارد. مسئولان مدارس پس از آگاه شدن از بی تفاوتی دانش آموزان عموما به روش پاداش و جریمه روی می آورند و در ارزیابی های خود دانش آموزان را پایین تر از شایستگی هایشان رتبه بندی می کنند دانش آموزان سر کلاس غالبا توسط آموزگارشان سرزنش و تحقیر می شوند و برای حفظ کردن متونی که به آنها دیکته شده، تشویق و در برابر هرگونه اعتراض یا مخالفت، نقره داغ می شوند. آموزگاران تقریبا در تمام دوره های دبیرستانی در زمینه ترغیب دانش آموزان به شرکت در مباحثه های گروهی ناکامند زیرا برای این منظور از دوازده مانع برقراری ارتباط استفاده می کنند.
از این رو، ارتباط آزاد و صادقانه در اغلب مدارس ترغیب نمی شود در مدارس آمریکا هنگامی که دانش آموزان به خاطر شرایط کسل کننده و مستبدانه کلاس ها اعتراض می کنند، با واکنش هایی از نوع روش شماره یک و دو مواجه می شوند و اکثرا به دفتر مدیر یا مشاور که ظاهرا قرار است کشمکش میان معلم و دانش آموز را حل و فصل کنند، فرستاده می شوند؛ جایی که یکی از طرفین دعوا یعنی آموزگار در آن حضور ندارد. در این جلسات، معمولا مدیر یا مشاور دانش آموز را مقصر قلمداد کرده، او را تنبیه یا نصیحت می کند و یا از او تعهد اصلاح یا اخراج می گیرد. در اغلب مدارس امریکا، دانش آموزان از حقوق مدنی خود یعنی آزادی بیان، حق انتخاب آرایش موی سر، نوع لباس و حق اعتراض محرومند. مدارس همچنین از دادن حق خودداری از شهادت علیه خود سر باز می زنند و سیستم اداری مدارس حقوق دادخواهی معمول را از دانش آموز سلب می کنند. ممکن است به نظر بیاید که این تصویر واقعی شرایط حاکم بر مدارس نیست، اما مشخص است که بسیاری از ناظران امر همین نواقص را گزارش می دهند.
به علاوه، کافی است نظر دانش آموزان را درباره مدارس و آموزگاران خود جویا شویم. زیرا بسیاری از دانش آموزان شهادت خواهند داد که از مدرسه و برخورد غیر عادلانه و تحقیرآمیز معلمان خود بیزارند. بیشتر دانش آموزان از روی اجبار به مدرسه میروند و به ندرت از شرایط آموزشی خود راضی هستند. آنها درس خواندن را کاری کسل کننده و آموزگاران را مأموران خشک پلیس می پندارند. در حالی که کودکان و نوجوانان به بزرگسالانی با چنین رفتارهای نامطلوبی سپرده می شوند، نمی توان پدر و مادر را مسئول همه ضعف تربیتی آنان دانست. درست است که والدین را می توان مقصر دانست، اما سایر بزرگسالان هم در این قصور شریک هستند.
آیا آن ها باید بتوانند در نحوه برخورد سایر بزرگسالان با فرزندان خود دخالت داشته باشد؟ به نظر من، آنها هم می توانند و هم موظفند چنیں کنند، بنابراین آنها باید کمتر از گذشته بی تفاوت و منفعل باشند. در گام نخست، آنان باید درباره وجود روش های استبدادی و خودکامگی در مدرسه فرزند خود هشیار باشند و در مقابل عواملی که متولی سختگیری با دانش آموزان هستند و زیر پرچم نظم و قانون و با این پیش فرض که نمی شود به مسئولیت پذیری و تأدیب نفس دانش آموزان اعتماد کرد مستبدانه با آنها رفتار می کنند، بایستند. پدران و مادران در آمریکا باید به پا خیزند و برای احقاق حقوق مدنی فرزندان خود و در برابر کسانی که نوجوانان را مستحق آن نمی دانند، مبارزه کنند. پدران و مادران همچنین می توانند با سازمان هایی همکاری کنند که به دنبال اصلاح مدارس و برنامه های آموزشی هستند. از جمله در جهت حذف روش نمره دادن، به کارگیری روشهای نوین آموزشی، دادن آزادی بیشتر به دانش آموزان در انتخاب نحوه درس خواندن، شرکت دادن دانش آموزان در تصمیم گیری ها و دادن آموزش لازم به آموزگاران در زمینه افرایش کیفیت رفتارشان با دانش آموران تلاش می نمایند.
چنین برنامه هایی هم اکنون در میان ساکنان مناطقی از آمریکا که مایل به ارتقای کیفیت آموزش هستند در جریان است با به زودی آغار خواهد شد. پدران و مادران نباید از بابت این برنامه های جدید نگران باشند، بلکه باید از آن استقبال کرده و مسئولان را به آزمایش کردن آن تشویق کنند. ما از سازمان خود هم اکنون برنامه ای به نام آموزش برای افزایش کیفیت تدریسی آموزگاران داریم که در بسیاری از مناطق آموزشی در کشور امریکا و سایر کشورهای جهان ارائه می شود و نتایج مطلوبی را به دنبال داشته است. در دبیرستانی واقع در شهر کوپرتینوی ایالت کالیفرنیا استفاده از برنامه یادشده سبب شد که آموزگاران و دانش آموزان مشترك به بازنویسی کلية مقررات انضباطی دانش آموزان بپردازند. این گروه تصمیم گرفتند کتاب قطور محتوی مقررات انضباطی را کنار بگذارند و با دو ضابطه ساده جایگزین کنند. به این معنی که هیچ کس حق ندارد در کار آموزشی شخص دیگری دخالت و به شخص دیگری آسیب بدنی وارد کند. مدیر این مدرسه چنین گزارش می دهد کاهش استفاده از قدرت و حاکمیت در مورد تمام امور دانش آموزی سبب شد که دانش آموزان خودساخته تر شده و مسئولیت بیشتری را در قبال رفتار خود و سایرین عهده دار شوند. در دبیرستان دیگری در شهر پالو التوی ایالت کالیفرنیا استفاده از روش شماره سه برای حل و فصل مناقشات در کلاسی که در حال اضمحلال بود، باعث شد که تعداد رفتارهای غیر قابل قبول از سی مورد به چهار و نیم مورد در ساعت درسی کاهش پیدا کند. همه پرسی متعاقب آن هم نشان داد ۷۶ درصد دانش آموزان بر این باورند که کار درسی کلاس بهبود یافته و ۹۶ درصد دانش آموزان جو روانی کلاس را بهتر یا خیلی بهتر از گذشته تشخیص می دادند. مدیر مدرسه آپولو واقع در دره سیمی ایالت کالیفرنیا درباره تأثیر دوره آموزشی برای آموزگاران چنین گزارش می دهد:
۱.میزان مسائل انضباطی دست کم پنجاه درصد کاهش یافته است. به عقیده من، این راهکار برای برخورد بدون اعمال تنبيه و تعلیق با مسائل رفتاری دانش آموزان بسیار مؤثر است. به نظر من، تعليق تنها برای چند روز مشکل را برطرف می کند، بدون اینکه ریشه اصلی مشکل را بیابد. مهارتی که من در دوره آموزشی کسب کرده ام حل و فصل مسائل موجود میان دانش آموزان، همچنین بین کارمندان، گروه مدیریت و همین طور ميان آموزگاران و دانش آموزان را آسان تر می کند.
۲.ما کمیته هایی را تشکیل داده ایم تا از بروز درگیری ها و مناقشات پیشگیری کنند. با استفاده از روش های ارائه شده توسط نویسنده این کتاب، در جلوگیری از کشمکش هایی که منجر به مشکلات رفتاری می شود، موفق بوده ایم.
٣.با اجازه دادن به دانش آموزان که مسئول اعمال و رفتار خود باشند و خود با مشکلاتشان رویارویی کنند، روابط من با دانش آموزان عمیقا بهبود یافته است.
مدیر مدرسه ای در شهر لاما دوره آموزشی آموزگاران را چین توصیف می کند: من به عنوان مدیر مدرسه ابتدایی با تعداد زیادی از آموزگارانی که در دوره آموزشی آموزگاران (شانزده آموزگار از مجموع بیست و سه آموزگار) سر و کار داشته ام، و اثرات تلاش این آموزگاران دوره دیده را به شرح زیر در بهبود رفتار دانش آموزان و کارمندان مشاهده کرده ام:
1.آموزگاران به توانایی های خود برای مقابله با مسائل رفتاری اعتماد دارند.
٢.جو روانی کلاس ها بسیار آرام تر و سالم تر شده است.
٣.دانش آموزان در تدوین مقررات دخالت داده می شوند و از این رو خود را به اجرای آن متعهد می پندارند.
۴.دانش آموزان روش حل مشکلات خود را بدون اعمال زور و استبداد فرامی گیرند.
۵.از تعداد موارد تنبیهی به طور قابل ملاحظه ای کاسته شده است. و رفتار آموزگاران به مراتب مناسب تر است یعنی کارهای مشاوره ای صرفا در مواردی صورت می گیرد که دانش آموز دچار مشکل است، نه در مواردی که بدرفتاری آموزگار باعث بروز مشکل می شود.
۷.از آنجایی که استفاده از زور و استبداد مردود است، آموزگاران آسان تر موفق به حل مشکلات جاری می شوند.
۸.توانمندی آموزگاران در اداره جلسات میان والدین و آموزگاران افزایش یافته است. مهارت هایی که ما در دوره های آموزشی خود به والدین می آموزیم برای آموزگاران و کارمندان مدراس هم مفید است. آمار نشان می دهد که میزان موفقیت ما در کیفیت آموزش مدارس در مناطقی که در آن والدین در برابر تغییر و اصلاح مقاومت کرده و با اصرار در ادامه روش های استبدادی در رابطه با نوجوانان با هرگونه تغییر مخالفند، به مراتب کمتر است. من امیدوارم که والدین بیش از پیش به درددل و مسائلی که با آموزگاران، مربیان و مدیران خود دارند توجه کنند و شکایت فرزندان خود را درباره ناخشنودی آنان از محیط مدارس و همچنین رفتار سایر بزرگسالان جدی بگیرند. والدین با توجه کردن به شکایت های فرزندان خود متوجه ریشه های اصلی مشکلات شده و چشم بسته از مسئولان مدارس حمایت نخواهند کرد تنها با پیگیری و تلاش والدین است که نحوه اداره مدارس در آمریکا دموکراتیک نر و معنوی تر و از نظر افزایش کیفیت رفتاری دانش آموران مفیدتر خواهد شد. به عقیده من، مهم ترین گام این است که راهکارهای جدیدی برای سیستم آموزشی بیابیم که در آن حقوق مدنی دانش آموران گنجانده شده باشد. امروزه دیگر نمی توان به کودکان و نوجوانان به دیده هزاران سال قبل نگاه کرد من در اینجا چنین راهکاری را تحت عنوان سخنی از انگیزه ام در ایجاد دوره های آموزشی ارائه می کنم که سالها قبل آن را نوشته ام و می تواند برای بزرگسالان مفید باشد.
من و تو علی رغم اینکه میدانم در انسان کاملا متفاوتی هستیم و نیازها و خواسته های خاص خود را داریم، با هم در رابطه ای هستیم که برایم ارزشمند است و می خواهم به آن ادامه دهم من تلاش میکنم که رفتار تو را در راه رسیدن به اهدافت یا برطرف کردن مشکلاتت صادقانه بپذیرم. سعی میکنم هر زمان که مشکلاتت را با من در میان می گذاری، با دیدگاهی سرشار از پذیرش و درک به آن گوش کنم.