در این مقاله با چند مثال و شخصیت در مورد رابطه والدین و نوجوانان و همچنین نگرانی آنها در مورد فرزندانشان صحبت خواهیم کرد. همه والدین برای کودکان خود نگران هستند. ورود نوجوانان به جامعه از هر طریقی برای والدینشان چالشی بزرگ است. چراکه والدین از جهت بسیاری از مسائل از جمله روابط نامناسب و اعتیاد فرزندشان نگرانند.
کیم گفت:« زیاد نگران کارهایی که درباره مهمانی رفتن های جودی کردم نیستم، چون الان به صراحت درباره ارتباط جنسی و اعتیاد حرف می زنیم. خیلی رک و روراست به جودی گفتم که عاشق او هستم اما نمی توانم از او نگهداری کنم. جودی هم به من گفت حق دارم نگران باشم، خود او هم نگران است. جودی درباره ارتباط نزدیک ما با بسیاری از دوستانش حرف زده و گفته است به هم بیشتر نزدیک شده ایم. خیلی از دوستانش نزد جودی رفته بودند و سوال کرده بودند که چطور جودی را درمان کنم. همگی براین تاکید کرده بودند که نمی خواهند زندگی خود را تباه کنند. الان درباره این بخش از مشکلات احساس خیلی خوبی دارم».
اما بعد كيم سؤالی پرسید که از آن می ترسیدم. کیم گفت:« نه تنها جودی بلکه تمام دخترهای اطرافش می گویند از مدرسه متنفرند. آنها واکنش من را نمی خواهند، چون می دانند از مدرسه خیلی سر در نمی آورم. ولی یکسره گله می کنند و من نمی دانم به آنها چه بگویم.» پرسیدم هیچ چیز مدرسه را دوست ندارند؟ از همه چیز مدرسه نفرت دارند؟ این سؤال را مطرح کردم و گفتند معاشرت های داخل مدرسه و برخی از معلم ها را دوست دارند.
از تکلیف و امتحان و تدریس نفرت دارند. آنها باید یک عالمه چیز حفظ کنند و هیچ کس نمی گوید این محفوظات به چه درد می خورد. اکثرشان از ریاضی نفرت دارند به ویژه از جبر. جبر برای آنها یک معما شده است و تقریبا تمام آنها نمی دانند جبر چیست. من هم نمی توانم به جودی کمک کنم. من حسابدارم. من جمع و تفریق و حساب بلدم، ولی راستش را بخواهید جبر برای من هم یک معما است. به جودی می گویم از پدرش بپرسد، ولی هنوز دوست ندارد به خانه ی او برود. البته روی این موضوع کار می کنم. حالا که با هم کنار آمده ایم، دیگر از شوهرم متنفر نیستم. وقتی کیم این سؤال را پرسید، خیلی غمگین شدم؛ نه به این دلیل که جوابش را نمی دانستم بلکه به این دلیل که می دانستم. سؤال كيم درباره ی مدرسه، یک جواب دارد. من در چهل سال اخیر بیش از هر متخصص دیگری روی مدارس وقت گذاشته ام و الان مرا به عنوان یکی از صاحب نظران تعلیم و تربیت می شناسند، از سال ۲۰۰۰ به این طرف فهمیده باید چه تغییراتی در مدارس ایجاد کنیم تا برای جودی تری، رابرت، جان و تمام بچه هایی که از آنها نام برده ام و از مدرسه نفرت داشته اند، دوست داشتنی شوند.
آنها مدرسه را به خاطر معلمان و نحوه تدریس شان دوست دارند نمرات خوب می گیرند و در امتحانات ایالتی که مایه ی نگرانی سیاستمداران است، نمرات بالا کسب می کنند. چیزی که من ارائه می دهم در مدارس جنگ ها بیشتر از مدرسه ی طبقه متوسطی جودی و دوستانش تأثیرگذار است. مشکلات انضباطی را رفع می کند و کم هزینه تر از روش هایی است که الان مورد استفاده قرار می گیرند وقتی نظرم را برای کیم شرح دادم، گفت:«من نظر شما را قبول ندارم». جواب دادم به همین دلیل غمگین هستم، تو فکر می کنی چیزهایی که من می گویم غیرقابل اجرا هستند اما بیشتر از این غصه می خورم که بسیاری از مربیان و معلمان دنیا به حرف هایم گوش می دهند، کتاب هایم را می خرند و می خوانند. از من برای سخنرانی دعوت می کنند و مرا به خاطر نظراتم تشویق می کنند. اما فقط چند مدرسه خاص، نظراتم را اجرا کرده اند، مسئولان این مدارس نمی گویند اجرای نظراتم سخت است، بلکه می گویند آن قدر با کارهایی که انجام داده اند فرق دارند که دوست ندارند آن را امتحان کنند. نمی خواهم نظراتم را برای تو شرح بدهم چون چیزی را خواهی گفت که سال گذشته پنج نفر از معلم های ضعیف کلاس دهم، آنها نگاهی به من کردند و هر یک به تعبیری گفتند اگر قرار بود این طوری تدریس کنیم که همه، درس ها را یاد می گرفتند. دیگران هم با نظر این پنج نفر در حضور هزار و پانصد معلم در میدوست به من موافق بودند، بسیاری از معلم ها موافق بودند ولی اتفاق خاصی نیفتاد. کیم گفت:« نظراتتان را جایی هم نوشته اید؟»
«آنها را در آخرین کتابم درباره تعلیم و تربیت با عنوان هر دانش آموزی می تواند موفق شود، نوشته ام. این کتاب توصیفی از چیزی است که به آن مدرسه ی کیفی گلاسر می گویم، در حال حاضر هشت مدرسه کیفی راه اندازی شده و صد مدرسه ی دیگر در حال آزمودن این شیوه اند. اگر برای مدارس هیچ کاری نمی شد انجام داد، این قدر غمگین نبودم. فقط کافی است کار بسیار متفاوتی انجام دهیم، تا خرخره در مدارس سنتی بی فایده فرو رفته ایم. باید سنت شکنی کنیم و پدر و مادرهایی مثل تو می توانند به این جریان کمک کنند. مدارس فقط به فشار پدر و مادرها پاسخ می دهند.»
اما الان باید به کیم کمک کنم با مشکل مدرسه جودی کنار بیاید. بنابراین گفتم :«کیم دوست دارم نمایشی اجرا کنیم. تو نقش جودی را بازی کن و من نقش تو را. فکر می کنم با پیشنهادات من بتوانی به جودی کمک کنی موقعیت خودش را بفهمد. می توانیم شروع کنیم؟» «بله با کمال میل» «جودی بدترین چیز مدرسه چیست؟» «یکنواختی، یکنواختی، یکنواختی» «بسیار خب. من هم موافقم. برای من هم خم خسته کننده بود. اگر بهتر درس می خواندم، الان یک حسابرس دولتی دارای جواز بودم و پول بیشتری در می آوردم. به نظر تو، من آن قدر باهوش بودم که بتوانم در دانشکده بهتر درس می خواندم؟» «باشه من این را قبول دارم، خودت هم قبول داری؟» «البته که قبول دارم. من درس نمی خواندم و نمره ج می گرفتم. فکر می کنم اگر معلم من کمی یواش تدریس می کرد و به ما فرصت یادگیری می داد، الان جبر یاد گرفته بودم، خیلی سریع درس می داد و حدوداً فقط ده خرخوان حرف هایش را می فهمیدند. من هم از او سؤال نمی کردم چون می گفت جواب سؤالت را هفته قبل داده ام. باید گوش می دادی. اما او مرا رد نمی کند. اگر بچه هایی مثل مرا رد کند، سال بعد یک عالمه مردودی دارد که نمی داند با آنها چه کار کند.» «بسیار خب ، من نگران یکنواختی هستم. می دانی چرا این قدر خسته کننده و یکنواخت است؟» «چون همه چیز آن تکراری است. چیز جدیدی ندارد.» «اگر تکراری نبود، علاقه ات بیشتر می شد. مثل علاقه مندی تو به هنر که در آن کارهای متفاوتی انجام می دهی.» «مسئله معلم ها هستند. درس می دهند، تکلیف می دهند و امتحان می گیرند. همین زمان در مدرسه کند می گذرد. هر لحظه آن صد سال می گذرد.» «می گویی معلم ها مثل هم هستند. بچه ها چطور؟ همه مثل هم هستند؟» «خیلی. گاهی اوقات یکی از پسرها با پشت سری خودش حرف می زند یا کتابش را زیر میز می اندازد. او را بیرون می اندازند و شنبه در خانه حبس می شود. به همین دلیل دهانم را می بندم و خفه می شوم و نمره ج می گیرم.» «اگر بچه ها و معلم ها مثل هم هستند، چه کار می توانیم بکنیم تا از یکنواختی خارج شود؟» «نمی خواهی که برای من دردسر درست کنی، می خواهی؟» «نه ولی اگر معلم ها عوض نشوند و تو چیز متفاوتی بخواهی، باید رفتارت را عوض کنی، بدون آنکه به دردسر بیفتی.» «خیلی خب، می گویی چه کار کنم؟»
«خسته کننده ترین درس چیست؟» «علوم. معلم علوم از روی کتاب می خواند و سؤالات امتحان از داخل کتاب است. تکلیف ما نیز خواندن کتاب علوم و جواب دادن به سؤالات مربوط به عبارت پررنگ داخل فصل و سؤالات پایان فصل است». «تکالیف را انجام می دهی؟» «یک کم. یک چیزهایی داخل کتابم می نویسم و معلم علوم، نگاهی سرسری به آن می اندازد؛ هیچ وقت دفترم را با دقت نگاه نمی کند.» «امشب تکلیف علوم داری؟» «آره ولی نمی خواهم آن را انجام بدهم.» «کتابت را آورده ای؟» «آره آورده ام.» «می توانیم این دفعه با هم آن را انجام بدهیم؟» «واقعا منظورم این است که تکلیف را انجام بدهی و به سؤالی برسیم که بتوانی آن را از معلمات بپرسی. موقع انجام تکلیف، می خواهم از تو سؤالی بپرسم بعد سؤال خوبی را طراحی می کنیم. آیا تا حالا در کلاس علوم سؤال پرسیده ای؟» «معلم علوم مسخره ام می کند.» «شاید، ولی به او بگو این تکلیف را با مادرت انجام داده ای و می خواهی این سؤال را بپرسی و توضیحاتش را به مادرت منتقل کنی آرام و با مهربانی حرف بزن. به معلم علوم بگو اگر جواب بدهد، توضیحاتش را به مادرت منتقل می کنی و او می تواند در درس علوم دوباره به تو کمک کند. اگر بتوانیم سؤال خوبی را مطرح کنیم، جالب می شود. کتابت را بردار. من به تو کمک می کنم. می توانیم روزی یک ساعت کار کنیم.»
«آن وقت از من توقع دارد هر روز تکلیف انجام بدهیم» «ببین بیا یکبار این کار را انجام دهیم و ببینیم چه اتفاقی خواهد افتاد. اگر سؤال خوبی طراحی کردیم، می توانی روز جالب و غیرخسته کننده های داشته باشی. من هم به تو کمک می کنم. اگر نظر بهتری داری، به آن گوش خواهم داد. به نظر من، دانش آموزان هم باید مدرسه را از یکنواختی خارج کنند. شرط می بندم تا حالا به این فکر نکرده بودی» «تصمیم با خودت است، نظرت چیه؟» «فکر نمی کنم این کار را بکند.» «منظورت این است که نمی خواهی این کار را با جودی امتحان کنی؟» «اما باید هر روز این کار را بکنم؟» «من که گفتم سرم خیلی شلوغ است. من وقت ندارم.» «بین کیم، تو مجبور نیستی تمام پیشنهاداتم را قبول کنی. خودت می دانی. اما شاید ارزش آن را داشته باشد. آن را یکبار امتحان کن، پدر یا مادری که نگران فرزندی مثل جودی است باید با او ارتباط برقرار کند. اگر دست روی دست بگذاری و فقط نگران باشی، اتفاقی نخواهد افتاد. جز این، تنها چیزی که به فکرم می رسد این است که کاری نکنی و مشکلات مدرسه جودی را فراموش کنی. اگر دست روی دست بگذاری، بر می گردی سرجای اول»
کیم چند روز بعد به من تلفن زد. توصیه هایم آنقدر که توقع داشتم مؤثر واقع نشده بودند ولی باعث حرف زدن کیم و وجودی درباره مدرسه شده بود. از همه مهم تر اینکه جودی فهمیده بود کيم قصد ندارد او را به کاری وادار کند بلکه مایل است کمک کند. جودی چند هفته هفته درباره مدرسه با کیم حرف زده بود، می خواست کیم را امتحان کند و ببیند آیا قصد دارد او را مجبور کند تکالیف درسی اش را انجام دهد. تقریبا یک ماه بعد، چهار نفر از دوستان جودی به کیم سر می زنند و با او درباره ی مدرسه حرف می زنند. آنها می خواستند بفهمند چرا کیم این قدر خونسرد است. کیم آنها را با نظریه انتخاب آشنا می کند. کیم به دوستان جودی می گوید فقط روی رفتار خودش کنترل دارد و نمی تواند جودی را کنترل کند. او فقط در خانه به جودی کمک می کند، همین، درس خواندن در مدرسه بر عهده ی خود جودی است، خسته شدن جودی یا آنها، و هر کاری که می کنند، به خودشان مربوط است. گفتگوی مفصلی کرده بودند. اینکه پدر و مادرها در امور درسی و مدرسه ی بچه ها دخالت نکنند، برای دوستان جودی تازگی داشت، کیم احساس می کرد دوستان جودی به او نزدیک شده اند و جودی هم متوجه این موضوع شده بود. کیم به من گفت به صمیمیت و نزدیکی با جودی رضایت داده است و نمی خواهد زندگی جودی را به خاطر مهمانی ها خراب کند. همین که جودی مدرسه می رفت کافی بود. با این حال، جودی بیش از پیش تکالیف درسی خود را انجام می داد - البته نه آن قدر که چشمگیر باشد ولی کیم احساس می کرد جودی تصمیم خودش را گرفته است. همین هم غنیمت بود. جودی هرگز تکالیف خودش را با جدیت انجام نداد ولی دیپلم گرفت. کار پیدا کرد و در دورهی فوق دیپلم ثبت نام کرد. دیگر از آنها خبری ندارم. اما اگر اتفاق بدی می افتاد، بی شک کیم به من خبر می داد.