تأثیرات طلاق والدین بر فرزندان، بخش دوم | گهوارک

تأثیرات طلاق والدین بر فرزندان، بخش دوم | گهوارک

0 دیدگاه 18 شهریور 1400 چاپ خبر بازدید: 1060
در انتهای این مورد دیدیم که چگونه رفتار پدر و مادر بر ذهنیت کودکان تأثیر گذاشته بود. اکثر کودکان طلاق درگیری های روانی زیادی پیدا می‌کنند. شاید به نحوی از اجتماع ترد شده و یا حتی دچار بیماری های روانی شوند.

تأثیزات طلاق بر فرزندان

 

چه خبر از فِرِد؟

پس از آخرین تلفن فرد دیگر خبری از او نداشتم. اما وقتی قرار ملاقات ما فرا رسید، زنگ اتاق انتظار به صدا درآمد و فرد وارد شد. شک نداشتم که از نتیجه نشست راضی بود، چون لبخند پررنگی بر چهره اش نقش بسته بود. دستم را گرفت و محکم دست داد. در دست دیگر فرد هم یک ضبط صوت بود. مطالب زیر با اندکی ویراستاری، عین محتویات نوار است. به محض آنکه دخترش حرف زد، فرد صدای او را شناخت. صدای او آن قدر متفاوت بود که من هم توانستم آن را تشخیص بدهم. فرد حرفش را این طور شروع کرد:

«مثل اینکه به شما گفتم می‌خواهم حرف بزنم.» آنها پاسخی به جمله نخست فرد ندادند ولی فرد به من گفت وقت ناهار بود که به آنها گفت می‌خواهد درباره کاری که قصد انجام آن را دارد حرف بزند و آنها منتظر بودند حرفش را ادامه بدهد. فرد سپس پرسید:«می‌خواهم از شما بپرسم دوست دارید با شما چطور رفتار کنم. منظورم این است که دوست دارم بگویید دوست دارید چه کار کنم. گیج شده ام. می‌خواهم پدر خوبی باشم. اگر بگویید برای آنکه پدر خوبی باشم باید چه کار کنم، کمک بزرگی به من کرده اید.» سپس صدای جولیا دختر هجده ساله ی فرد را شنیدم که گفت به خانه برگرد. پیش مامان و ما برگرد. دو صدای دیگر هم شنیدم که گفتند:«آره برگرد پیش مامان.»

فرد اوضاع را به خوبی کنترل کرد و گفت «فایده ندارد. من شوهر خوبی نیستم. هیچ وقت نمی‌توانم برای مادرتان شوهر خوبی باشم و در مورد شما نمی‌خواهم آن را امتحان کنم ولی چون فکر می‌کنم پدر خوبی بوده ام، می‌خواهم پدر بهتری باشم. اگر به من کمک کنید فکر کنم بتوانم پدر خوبی باشم. در ضمن، فکر نمی‌کنم مادرتان دوست داشته باشد برگردم، ولی دوست دارد پدر بهتری باشم. بچه ها به من کمک می‌کنید؟» صدای جوانتری که فرد آن را تشخیص داد، صدای کیمی، دختر سیزده ساله ی فرد بود که گفت«جولیا مدام می‌گوید پدر خوبی نیستی، اما من فکر می‌کنم پدر خیلی خوبی هستی.» صدای بعدی مربوط به ليزا دختر پانزده ساله ی فرد بود که گفت جولیا می‌گوید تو پولدار هستی و به اندازه کافی برای مامان پول نگذاشتی. بابا پولداری؟» جولیا به صدا درآمد و گفت «اليزا او پولدار است. خرپول است. به روندای پول کلانی داد ولی به مامان چیزی نداد. جز شندرغاز و تأمین مالی بچه ها، او پولدار است و ما فقیر هستیم.» «جولیا، اگر به مادرت پولی را که می‌خواست داده بودم، پدر خوبی می‌شدم؟»

«کمک می‌کرد پدر خوبی باشی» «بسیار خب، این را قبول دارم، اما خواهش من به خصوص از تو این است که بگویی جز این کار چه رفتاری می‌توانم بکنم تا پدر بهتری شوم؟» «عاشق ما باش. وقتی به دیدن تو می آییم، مثل اینکه نمی‌توانی ما را تحمل کنی.» دو صدای دیگر به گوش می‌رسید که می‌گفتند«آره عاشق ما باش پدر. اگر عاشق ما بودی، خانه را به خاطر روندا ترک نمی‌کردی.» «ولی روندا رفته است، شش سال است که رفته، سعی می‌کنم عاشق شما باشم. اگر عاشق شما نبودم که نمی‌خواستم با شما حرف بزنم ولی نمی‌دانم عشقم را چطور نشان بدهم. می‌ترسم حرف اشتباهی بزنم یا رفتار نادرستی انجام بدهم و ناراحت شوید. وقتی من ناراحت باشم. منظورم را می‌فهمید؟» کیمی فرزند کوچک فرد گفت «آرام باش پدر. من عاشق تو هستم.» «ولی مسئله این است که آرام نیستم. زمانی که با مادرتان زندگی می‌کردم از شما غافل بودم. هرگز یاد نگرفتم آرام باشم و از بودن با شما لذت ببرم.» جوليا گفت:«می‌توانی حرفی را که زدی تکرار کنی.» «منظورم همین بود ولی می‌خواهم این را هم بگویم که در خانه کارهایی هست که برای انجام دادن آنها به من نیاز ندارید. وقتی با من هستید، نه شما می‌دانید چه کار کنید ولی من نمی‌دانم با شما چه کار کنم. به محض اینکه می‌آیید، احساس می‌کنم باید شما را سرگرم کنم. نمی‌دانم چطور شما را چطور سرگرم کنم، باید راهی پیدا کنیم تا با هم باشیم و از بودن با هم لذت ببریم. می‌دانم درخواستم شما را ناراحت کرده است... خودم احساس می‌کنم شما را ناراحت کرده ام ولی چه کار دیگری می‌توانم بکنم؟ شما دختر کوچولو نیستید که بخواهم شما را به پارک ببرم یا سوار اسب کنم. می‌توانم به مادرتان هر چقدر پول می‌خواهد بدهم ولی این مشکل ما را وقتی با هم هستیم حل نمی‌کند.»

لیزا گفت:«فکر می‌کنم سه نفر برای شما زیاد است. ما باید یکی یکی یا دونفر دونفر به دیدن شما بیاییم. اما هر سه نفر ما برای شما زیاد هستیم.» کیمی گفت«فکر خوبی است. هیچ وقت پیش نمی‌آید که هر سه نفر ما با هم خانه باشیم. جوليا هرگز خانه نیست. لیزا هم همیشه با دوستانش است.» الیزا گفت «جولیا نظر تو چیه؟ دوست داری خودت به دیدن بابا بیایی؟» کیمی گفت «آره جولیا، اگر ما اینجا نبودیم، تو هم اینجا نبودی. تو هیچ وقت نمی آیی. خیلی از بابا عصبانی هستی؟» «از بابا عصبانی نیستم، فقط با او حرفی ندارم. در کالج هیچ دختر همسن خودم را نمی‌شناسم که با پدرش حرف بزند.» الیزا گفت «تو از بابا عصبانی هستی. پدر خیلی سعی می‌کند عاشق ما باشد ولی تو تصمیم گرفته ای او را دوست نداشته باشی. این خودخواهانه است و دوست داشتن بابا را برای من و کیمی هم سخت می کند.» فرد گفت «ببین جولیا من عاشق تو هستم. اگر از دست من عصبانی هستی، من حرفی ندارم. اما هر چقدر از دستم عصبانی باشی همچنان عاشق تو هستم. من حاضر نیستم شما را دوست نداشته باشم.»

 

دشمن تراشی برای فرزندان

  

 

برای فرزندانتان دشمن تراشی نکنید

جولیا زد زیر گریه؛ صدای گریه او را می‌شنیدم. جولیا گفت«من گیج شده ام. مامان در مورد مشکلات خودش با تو به من گفته است مامان با کیمی و لیزا حرف نمی‌زد چون بچه بودند. مامان دائم به من می‌گفت اگر عاشق من بودی، هرگز مرتکب این رفتارها نمی شدی.» «جولیا یک کلمه علیه مادرت حرف نمی‌زنم. مادرت حق داشته با تو حرف بزند و بگوید من چه آدم بدی بوده ام‌. من آدم بدی بودم، یک پدر خوب دنبال راهی می‌گردد تا خانواده را کنار هم نگه دارد و من این کار را نکردم. مشکل رابطه ی جنسی هم داشتیم. شما آنقدر بزرگ شده اید که درباره مسائل جنسی با شما حرف بزنم. رابطه ی جنسی، آدم ها، به خصوص مردهایی مثل من را که فکر می‌کنند موجودی ارزشمند و هدیه ی خدا به زنان هستند به کارهایی وا می‌دارد که نباید انجام بدهند. تقصیر مادرت نبود که او را رها کردم. تقصیر روندا هم نبود. تقصیر من بود. اما با تمام بدی هایم محبت به شما را هرگز قطع نکردم. من از چند سال دوری از خانه درسی گرفتم. فهمیدم شما بچه نیستید. نیازی به راهنمایی های من ندارید، می‌خواهم از این به بعد، مثل الان با شما حرف بزنم و مثل الان به حرف های شما گوش بدهم. دیگر نمی‌گویم با زندگی خودتان چه کار کنید، مگر آنکه خودتان از من بپرسید. وقتی مادرتان را ول کردم فکر می‌کردم همه چیز را می دانم در حالی که چیزی نمی‌دانستم. الان هم هیچ کس را در زندگی ام به اندازه ی شما دوست ندارم. هر حرفی که بخواهید بزنید می‌توانید بزنید و می‌توانید هر چیزی از من بخواهید. می‌توانید وقت خود را با من بگذرانید یا از من دوری کنید. هر کاری بکنید، عاشق شما هستم.» لحن فرد موقع تمام کردن حرف هایش گریان بود.

جولیا گفت:« مامان همیشه از ما می‌پرسد درباره او چه گفتی. من فقط نمی‌دانم چرا یک دفعه تقاضای طلاق کردید. من خیلی به خانه ی دوستانم رفته ام. پدر و مادر آن ها نیز خیلی بهتر از تو و مامان نبودند ولی اکثر آنها با هم مانده اند. آنها خوشحال نیستند ولی جدا هم نشده اند. ظاهراً این اشکال در شیوه ی زناشویی است که طرفین بعد از مدتی دیگر از هم خشنود نیستند و نمی‌دانند باید چه کار کنند. وقتی چهار ساله بودم فهمیدم که شما و مامان از هم خشنود نیستید. اما من نمی‌فهمیدم چرا ادامه دادید و صاحب دو بچه ی دیگر شدید. یکسره به من می‌گفتید پسر می‌خواهید ولی هرگز حرف شما را باور نکردم الان من نامزد دارم. پسر خوبی است و قصد دارد ازدواج کنیم. اما من هنوز نوزده سال ندارم و به او گفتم دیوانه شده است. پدر و مادرش چند سال قبل جدا شده اند و نمی‌دانم چندبار ازدواج مجدد کرده اند. گوش کن چی میگم. آیا من، کیمی ولیزا نیز محکوم به چنین سرنوشتی هستیم؟ دیوانه شده ام یا چی؟». سپس کیمی گفت «بابا ظاهراً جولیا می‌خواهد بگوید عشق و محبت شما را باور ندارد. اما می‌دانید چه فکری می‌کنم؟ فکر می‌کنم می‌خواهد بگوید عاشق شما است.» اليزا زد زیر گریه و گفت «کیمی راست می‌گوید. جوليا عاشق شما است ولی می‌ترسد شما عاشق او نباشید. بابا جولیا می‌ترسد. ما همه می‌ترسیم ولی جولیا بیشتر می‌ترسد. بابا جولیا واقعا به شما نیاز دارد.» بعد صدای فرد را شنیدم که انگار جولیا را بغل کرده بود. فرد گفت «جوليا، جوليا، جوليا دخترم. من عاشق تو هستم. من عاشق تو هستم.»

ظاهراً یکدیگر را بغل کرده بودند و صدای هق هق گریه می‌آمد. صدای لیزا و کیمی را شنیدم که به فرد ابراز محبت می‌کردند و می‌گفتند دوست دارند فرد آنها را نیز بغل کند. وقتی نوار تمام شد، فرد به پهنای صورتش اشک می‌ریخت. فرد گفت «ماجرا را شنیدید. می‌خواهم از شما تشکر کنم. دوست دارم گهگاه شما را ببینم. شاید هفته ای یکبار به مدت دو ماه. آنها احتمالاً با واکنش منفی مواجه خواهند شد. سندی احتمالا به دخترها فشار خواهد آورد که چرا در برابر من تسلیم شده اند. من این نوار را نگه می‌دارم ولی نمی‌خواهم الان آن را برای او پخش کنم. شما هم موافق هستید؟» «من هم موافق هستم. حرف دیگری ندارم.» «ولی لحن حرف زدن شما نشان می‌دهد به چیزی فکر می‌کنید. بگویید.» «به این فکر می‌کردم که باید هر چه زودتر مسئله پول را حل کنی. فکر می‌کنم بهتر است درباره ی پول، هر چه در سرت داری را به دخترها بگویی و ببینی با تصمیم تو موافق اند یا نه. این کار را باید زیرکانه انجام بدهی. رضایت دخترها به اندازه ی رضایت سندی مهم است.» «می‌توانم در این مورد با شما حرف بزنم؟» «می‌توانی ولی باید هشدار بدهم در مورد پول بیشتر جانب خانواده ات را خواهم گرفت. احساس می‌کنم انصاف این است که تو را در جریان بگذارم.»

اما نکته ی مهم تر این است که اگر پدر و مادرها بهتر کنار بیایند، بسیاری از مشکلات برای نوجوان ها پیش نخواهد آمد. وقتی فرد مطالب من را خواند و فهمید اعمال کنترل بیرونی از طریق عادات مضر، تأثیر فاجعه باری بر زندگی زناشویی می‌گذارد، وحشت کرد. در مورد زندگی زناشویی فرد، کار از کار گذشته بود. ولی خوشبختانه در مورد فرزندانش هنوز فرصت باقی بود. من به عنوان یک روانپزشک، به این نتیجه رسیده ام که نقش ازدواج در موفقیت بین روابط انسانی، کمترین تأثیر را دارد. همچنین اگر طلاق نبود، بگو مگو و کشمکش روانی حیرت آوری راه می‌افتاد. اما در این دوران، کار زیادی نمی‌توان کرد و جای امیدواری هم نیست. به نظر من، زن و شوهرها علاوه بر بحث بهتر کنار آمدن با بچه ها باید خیلی زودتر از آن، نظریه انتخاب را در زندگی زناشویی خود به کار بندند.

 

سخن آخر

 

سخن آخر

در انتهای این مورد دیدیم که چگونه رفتار پدر و مادر بر ذهنیت کودکان تأثیر گذاشته بود. اکثر کودکان طلاق درگیری های روانی زیادی پیدا می‌کنند. شاید به نحوی از اجتماع ترد شده و یا حتی دچار بیماری های روانی شوند. فراموش نکنید که انتخاب شما در زندگی آینده فرزندانتان موثر خواهد بود. گاهی بی دلیل و نا خواسته به کودکان خود ظلم می‌کنیم. از زمانی که خانواده تشکیل شده و به ویژه کودکان به صحنه زندگی می‌آیند، تمام تصمیم گیری های ما به آن ها تأثیر گذار خواهد بود.