در دنیای روانپزشکی، راجع به ماهیت اسکیزوفرنی اختلاف نظر هست. اکثر روانپزشکان، تمام اختلالات را دارای مبنای عضوی میدانند. به نظر آنها تمام بیماری های روانی - به عنوان مثال، اسکیزوفرنی، افسردگی، اختلال دوقطبی، اختلال وسواس فکری اجبار عملی - معلول اشکالات فیزیکی یا شیمیایی مغز هستند. این گروه از روانپزشکان معتقدند این بیماری ها با داروهای روانپزشکی قابل درمان هستند؛ داروهایی که نوروشیمی مغز را تغییر میدهند. روانپزشکان مورد نظر، این داروها را براساس اطلاعاتی که اعضای خانواده درباره حالات شخص بیمار میدهند و بر اساس گفتگوهای مفصل خود با بیماران، تجویز میکنند. مطمئن هستم که حدس زده اید من عضو گروه مقابل این روانپزشکان هستم. من و همفکرانم معتقدیم نشانه هایی که به آنها بیماری روانی میگویند معلول صدمه دیدن مغز یا اختلال در شیمی آن نیستند. به نظر من این نشانه ها، روش های مختلفی هستند که نوجوانان و بزرگسالان به اصطلاح بیمار، برای کنار آمدن با مسئله اصلی انسان، یعنی ناخشنودی، انتخاب میکنند.
رهبر این گروه از روانپزشکان، پیتر برگین است که کتاب سال ۱۹۹۱ او همچنان اعتبار روز اول را دارد. که در نظریه انتخاب توضیح داده ام ما معتقدیم انسان میتواند ضمن داشتن یک مغز بهنجار، ناخشنودی شدید نشانه های حادی همچون جنون اسکیزوفرنی را انتخاب کند. اما علت اصلی ناخشنودی، رابطه ی غیر رضایت بخش، همراه با عدم توفیق در زندگی است.
به عنوان مثال، توضیح دادم که اعتیاد به دارو و مواد، بیماری روانی و معلول بد کار کردن مغز نیست بلکه تلاش آدم هایی که ابتدا با دیگران قطع ارتباط کرده و سپس معتاد شده اند برای رسیدن به لذت یا رهایی از درد و رنج است، معالجه آن هم چیزی بیش از دور نگه داشتن داروی اعتیاد آور از دسترس شخص معتاد یا خوراندن داروهایی است که آنان را از داروی اعتیاد آور بیزار میکند نیست. علاج اعتیاد، کمک به معتاد برای ارتباط مجدد با اطرافیان است.
شما به عنوان پدر و مادر، دو راه برای کمک به فرزندتان که دچار اسکیزوفرنی شده دارید. یکی اینکه درمان او را به یک روانپزشک طرفدار عضوی بودن اسکیزوفرنی محول کنید تا به او داروهای روان گردان بدهد و به شما بگوید ممکن است هرگز خوب نشود؛ یعنی فرزندتان باید یک عمر دارو مصرف کند و گهگاه در مؤسسات با بیمارستان نگهداری شود. یکی دیگر از چیزهایی که چنین روان پزشکانی به شما خواهند گفت و من آن را قبول دارم این است که شما عامل ناراحتی فرزندتان نیستید.
اما همان طور که توضیح خواهم داد، نشانه های روان پریشی فرزند نوجوان شما، راهی خاص برای کنار آمدن با ناخشنودی است. اگر چه از ناخشنودی خودش تقریبا آگاه است، ولی به ندرت میداند که ناخشنودی او به درماندن از ایجاد ارتباط با شما و اطرافیانش ربط دارد. در حقیقت، فرزندتان بجای ارتباط برقرار کردن با آدم هایی مثل شما که جزء آدم های مهم زندگی او هستید، به این نشانه ها پناه میبرد.
نشانه های او با این ترس غیر واقع بینانه نیز ارتباط دارد که ممکن است او را رها کنید یا به جایی دور از خانه بفرستید. فرزند نوجوان شما به احتمال زیاد اصلا خبر ندارد که انتخاب چنین نشانه هایی، تقریبا ارتباط مجدد با شما یا هر آدم دیگری را غیر ممکن میکند. اما میفهمد شما یا بستگانش بهترین فرصت برای یک ارتباط رضایت بخش هستید. شما یا آنها بیش از هر آدم دیگری نگرانش هستید و میتوانید مستقیما به او کمک کنید.
همچنین شما و بستگان فرزند نوجوانتان همان کسانی هستید که میتوانید از یک شخص متخصص کمک بگیرید تا به او کمک کند با دیگران مجددا ارتباط برقرار کند. چون شما مهم ترین آدم های زندگی فرزندتان هستید، توضیحات بعدی من میتواند کمک شایانی به شما بکند. کمک به نوجوان دچار اسکیزوفرنی به این دلیل دشوارتر از کمک به نوجوانانی است که تا این جا شرایط آنها را توضیح دادم، که حرف زدن با او سخت است. در ذهن او چیز دیگری میگذرد؛ برای مثال صداهایی میشنود که توسط مغزش تولید شده اند ولی معتقد است واقعیت دارند و حرفهای شما را با توهمات شنیداری خود اشتباه میگیرد.
نظریه انتخاب توضیح میدهد که رفتار انسان، چهار مؤلفه منفرد ولی لاينفک دارد: عمل، فکر، احساس و فیزیولوژی. هم اکنون که اینجا نشستهام، رفتار کلی من - یعنی تایپ کردن - از این چهار مؤلفه تشکیل شده است: در حال فکر کردن به چیزی که تایپ میکنم هستم؛ با دستان و انگشتانم در حال عمل کردن هستم؛ چون در حال پیشرفت هستم، احساس خوبی دارم و سرانجام، قلب من میزند، نفس میکشم و مغزم فعال است که اجزای مؤلفه چهارم یعنی فیزیولوژی هستند. دو مؤلفه از چهار مؤلفه ی پیش گفته (یعنی فکر و عمل) تحت کنترل مستقیم من هستند و دو مؤلفه دیگر (احساسات و فیزیولوژی) تحت کنترل مستقیم من نیستند.
البته با فکر و عمل خودم میتوانم به طور غیر مستقیم احساسم و قدری کمتر، فیزیولوژی خودم را کنترل کنم. هر چند در نظریه انتخاب، توضیحات کاملی در مورد رفتار کلی دادهام ولی در اینجا همین بس که بدانید وقتی خیلی قطع ارتباط کرده اید، خلاقیتتان ممکن است بیش از حد با یکی از مؤلفه های یاد شده درگیر شود.
وقتی ناخشنودید، خلاقیتتان با فکر و فیزیولوژی درگیر میشود و به روان پریشی یا اسکیزوفرنی منجر میشود. برای آنکه خلاقیتتان کمتر درگیر شود باید با کسانی که قبلا با آنها ارتباط داشته اید، ارتباط مجدد برقرار کنید یا آدم جدیدی را برای کمک گرفتن پیدا کنید. توضیح بیشتر روان پریشی در گرو این است که خلاقیت را توضیح بدهم.
فرض کنید فرزند نوجوانتان کارنامه ی پر از نمرات بدش را به شما میدهد و سپس داستان نامربوط مفصلی که خیلی هم مفهوم نیست را درباره توطئه ای بزرگ در مدرسه برای ایجاد روابط نامناسب با گروهی از معلمان، و سپس بد شدن نمراتش به خاطر امتناع از چنین رابطه ای، سرهم میکند. وقتی با شما حرف میزند جای دیگری را نگاه میکند و از شما می پرسد «صدای آنها را میشنوی؟ دارند راجع به من حرف میزنند و میگویند اگر درخواستشان را قبول نکنم مرا از مدرسه اخراج میکنند.»
واضح است که اگر پسر شما چنین حرفی بزند، نگران خواهید شد. اما پسر هفده ساله ی شما با خلاقیت خود چنین داستانی را سرهم کرده است. ما همه خلاق هستیم ولی این نوع خلاقیت ترسناک است.
همه از خلاقیتمان استفاده میکنیم. وقتی در بازی سعی میکنیم بفهمیم باید چه کار کنیم، خلاقیت به خرج داده ایم، ولی عده کمی به نقش خلاقیت در مشکلات روانپزشکی فکر کردهاند. بسیاری از متخصصان بهداشت روان که نقص مغزی یا به هم ریختن شیمی مغز را عامل رفتار عجیب انسان ها میدانند، اگر برای اعضای خانواده و در صورت امکان برای شخص روان پریش توضیح بدهند که افکار، اعمال یا احساسات او معلول خلاقیتش است، بیشتر مثمر ثمر خواهند بود.
به نظر من در چنین مواردی، خلاقیت شخص از روی ناچاری به کمک او میآید تا با وضعیت های رعبناک یا وضعیت هایی که نمیداند در آنها باید چه کار کند، کنار بیاید. اما تمام این قضایا به عدم ارتباط در زندگی یا ترس از قریب الوقوع بودن قطع ارتباط بر اثر عدم توفیق در رسیدن به هدف خود در زندگی، ربط دارد. وقتی به این قضیه فکر کنید، به تدریج در خواهید یافت که فرزندتان اخیرا با خانواده یا با شما به عنوان پدر یا مادرش مثل سابق رابطه نداشته است؛ شاید کمی درباره ترس خودش از رفتن به دانشگاه حرف زده باشد.
هذیان گزند و آسیب یا توهمات شنیداری که روان پزشک را به انحراف جنسی متهم میکنند، روش ناپخته ی قوه خلاقیت نوجوان برای توجیه قطع ارتباط فعلی یا ترس او از قطع ارتباط با دیگران است. او با این روش میخواهد اطمینان پیدا کند که مقصر نیست. در موارد شدید، قوه ی خلاقیت فرزند نوجوان شما ممکن است به راه هایی بیندیشد که به کشتن یا آسیب رساندن به دیگرانی که میپندارد قصد آزار او را دارند، منجر شود.
وقتی خلاقیت بر زندگی شخص مسلط میشود، همان طور که بر زندگی شخص روان پریش یا مبتلا به اسکیزوفرنی مسلط میشود، وی آن قدر ناخشنود است که نمیتواند بفهمد حرف هایش هذیانی است و صداهایی که میشنود، توهم اند. اگر بیماری روانی را معلول صدمه مغزی ندانیم و آن را بر اساس خلاقیت عجیب و غریب، تجزیه و تحلیل کنیم، نکات بیشتری درباره آدم های روان پریش خواهیم فهمید.
به نظر من، اگر با این آدم های قطع ارتباط کرده بیشتر حرف بزنیم و در معالجه ی آنها کمتر بر دارو تاکید کنیم، به نکات بیشتری درباره آنها پی خواهیم برد. اگر در مورد فرزند نوجوانتان تشخیص اسکیزوفرنی داده اند و برای او دارو تجویز کرده اند، هدف این داروها کم کردن خلاقیت و عادی کردن تفکر او میباشد. من نمیگویم داروهای فرزندتان را قطع کنید یا کاری جز توصیه های پزشک فرزندتان انجام دهید. اما توصیه میکنم تا میتوانید با فرزند روان پریشتان حرف بزنید. اما او را درگیر خلاقیت عجیب و غریب نکنید. البته این کار دشوارتر از آن است که به نظر میرسد.
کرایگ هفده ساله، دانش آموز سال آخر دبیرستان بود. او یکی از دانش آموزان بسیار خوب دبیرستان عالی کالیفرنیا بود. نمرات کرایگ در آزمونهای استعداد تحصیلی بالا بود و قرار بود پاییز به یک دانشگاه مهم برود. در تابستان، پس از فارغ التحصیل شدن از دبیرستان و در آستانه ی ورود به دانشگاه، آدم مرموزی شد و از مادرش دوری کرد. برادر بزرگتر کرایک، آدم مستقل و خوش رفتاری بود ولی علاقه ای به کرایگ نداشت. هر وقت خانه بود (البته زیاد خانه نمیآمد) به کرایگ میگفت خرخوان.
کرایگ تمام سال تحصیلی را در کتاب فروشی محله گذراند و میخواست تمام تابستان را در کتاب فروشی کار کند. اما به محض تعطیل شدن مدارس، کارش را ول کرد و به مادرش گفت مدیر کتاب فروشی میخواهد افکارش را بخواند. وقتی مادرش از او میپرسد چرا تمام وقت خودش را در اتاق میگذراند، میگوید روی طرحی کار میکند که دنیا را عوض خواهد کرد.
کرایگ حمام نمیرفت و ریش اش را نمیتراشید، تمام طول شب میایستاد و روزها بدون آنکه لباس اش را عوض کند میخوابید. در دبیرستان چند دوست خوب داشت ولی به زودی ارتباط خود با کرایگ را کم کردند و به مارین گفتند باید برای کرایگ کاری کند. مارین پسرش را نزد روان پزشکی برد که به او دارو میداد. روانپزشک به مارین گفته بود کرایگ دچار اسکیزوفرنی است و اگر بخواهد مردم را اذیت کند باید او را به مرکز نگهداری گروهی بسپرد.
همچنین گرایک را برای نگهداری، به مرکز روزانه بیماران روانی ارجاع داد ولی کرایگ دوست نداشت به این مرکز برود و مارین نمیتوانست او را مجبور کند در مرکز بماند. مارین متوجه شد تا وقتی گرایک را مثلا به حمام رفتن و تراشیدن ریش مجبور نمیکند، رفتار خصمانه ای انجام نمیدهد. اما هر وقت سعی میکرد او را متقاعد کند فلان کار را انجام دهد، با لحنی خصمانه به مارین میگفت دست از سرم بردار و اگر به آزار و اذیت هایت ادامه بدهی، به نیویورک میروم؛ شهری که هرگز به آنجا نرفته بود.
دارو تحریک پذیری کرایگ را کم میکرد ولی نشانی از بهبود دیده نمیشد. وقتی مارین نزد من آمد، مطالب فوق را بیان کرد و پرسید چه کار کنم؟ کرایگ یکسره در اتاقش مینشیند. نمیتوانم او را برای شام از اتاق بیرون بکشم. پزشک کرایگ میگوید باید صبور باشم و داروهای او را ادامه بدهم. احساس درماندگی میکنم. دائم درباره داروهای جدید معجزه آسای بیماری های روانی مطلب میخوانم. این داروها کجا هستند؟
این داروها تأثیر معجزه آسا ندارند ولی میتوانی علاوه بر توصیه های پزشک کرایگ، کارهای دیگری هم انجام بدهی. اصولا کرایگ از آدم هایی که به آنها نیاز دارد، بریده است. روان پریشی (که من این نام را ترجیح میدهم) یا اسکیزوفرنی (که اکثر روانپزشکان آن را ترجیح میدهند) یک نوع تنهایی است که در آن شخص، خود را از بقیه ی دنیا جدا میکند. همین طور که از دیگران بیشتر جدا میشود، درگیری خلاقانه او با مغزش افزایش مییابد. او درگیری با خود را جایگزین ارتباط با آدم هایی که به آنها نیاز دارد، می کند.
امیدوار بودم منظورم را بفهمد. در ادامه گفتم همان طور که توضیح دادم، كرایگ این درگیری را جایگزین آدم هایی کرده است که به آنها نیاز دارد. آدم های بسیار خلاقی مثل اینشتین و موتزارت نیز یکسره همین کار را میکردند، با این فرق که میدانستند موقتا با دیگران قطع ارتباط کرده اند، ولی کرایگ این را نمیداند. کرایگ احتمالا صداهایی میشنود و فکر میکند آنها آدم های واقعی هستند. داروها میتوانند این صداها را خاموش کنند، ولی کرایگ آدم هایی در اطراف خود ندارد که آنان را جایگزین این صداها کند. به عبارت دیگر، داروها اختلال کرایک را کمتر کرده اند اما نمیتوانند از او یک کرایگ جدید بسازند.