آخرین راه کاری که پیشنهاد میکنیم این است که با تغییر دادن برخی دیدگاه ها و شیوه رفتاری خود از کشمکش و دعوا ها با فرزندان خود جلوگیری کنند. برخی از والدین ممکن است از اینکه خودشان و نه فرزندشان باید رفتار خود را اصلاح کنند زیاد خوششان نمیآید. پذیرفتن روش های نوینی که منجر به اصلاح رفتار فرزندان یا اصلاح محیط خانه میشود، در مقایسه با قبول اینکه بهتر است رفتار خود را اصلاح کنند، در نظر والدین آسان تر میآید. در جوامع آمریکایی تربیت فرزند بیشتر به معنای رشد و توسعه رفتار فرزند است تا بهبود رفتار والدین. در اکثر موارد تربیت فرزند به عنوان وفق دادن فرزند با والدین تلقی میشود. زیرا چنین فرض میشود که مشکل از ناحیه فرزند است، نه از سوی والدین. کمتر کسی میپذیرد که ممکن است مشکل از چگونگی رفتار بد پدر و مادر با فرزندشان نهفته باشد.
در صورتی که هر پدر و مادری میپذیرد که در روابط با همسر، دوست، اقوام، رئیس و یا همکارش گاهی اوقات اوست که برای جلوگیری از درگیری های جدید و یا حتی حفظ سلامت رابطه باید تغییر کند. هر انسانی در مقطعی از زندگی خود ناچار میشود دیدگاه خود را نسبت به دیگران تغییر بدهد و با تغییر دادن رفتار خود با آنها کنار بیاید. شما ممکن است از وقت نشناسی دوستانتان آزرده خاطر شوید، ولی با گذشت زمان ممکن است آن را بپذیرید و با مزاح کردن درباره آن از کنارش رد شوید و از آن پس از این رفتار او ناراحت نشوید و این مشکل را به عنوان بخش تغییر ناپذیر او در نظر بگیرید. دز این مثال رفتار دوستتان تغییری نکرده بلکه این نگرش شماست که تغییر یافته است. در واقع شما خود را با او وفق داده اید و کسی که تغییر کرده شما هستید.
پدر و مادرها هم میتوانند بر همین منوال دیدگاه خود را نسبت به فرزندانشان تغییر بدهند. مادری که از طرز لباس پوشیدن دخترش خوشش نمیآید اگز یاد دوران نوجوانی خود و آزردگی مادرش از لباس پوشیدن خودش بیوفتد، ممکن است به رفتار فرزند خود رضایت بدهد. یا حتی پدری که از شرارت پسر سه ساله خود گله مند است، پس از آگاهی از اینکه این نوع رفتار برای بچه های این سن و سال طبیعی است، احتمالاً شکایت کمتری خواهد داشت.
بنابر این عاقلانه است که پدر و مادری با تغییر در دیدگاه ها و افزایش انعطاف پذیری خود از تعداد رفتار هایی که قبلاً به نظرشان ناپذیرفتنی میآمد بکاهند. این کار بسیار دشوار نیست زیرا بسیاری از والدین مدتی پس از تولد اولین فرزند خود در پذیرفتن رفتار فرزندانشان انعطاف پذیر تر میشوند و این امر پس از تولد فرزندان بعدی فراگیر تر خواهد شد.
آمار نشان میدهد که میان اینکه انسان ها تا چه اندازه رفتار دیگران را قبول دارند و تا چه اندازه از رفتار خودش راضی است، نسبتی مستقیم وجود دارد. انسانی که از رفتار خودش رضایت دارد به احتمال زیاد رفتار دیگران را هم میپذیرد. افرادی که بسیاری از رفتار های خود را ناپذیرفتنی میدانند، به سختی میتوانند رفتار های دیگران را تحمل کنند. پدر یا مادر در ابتدا باید این پرسش خصوصی را بکنند که آیا از رفتار خود رضایت دارند یا نه؟
چنانچه پاسخ به این سوال منفی باشد، آنگاه لازم است آن پدر و مادر رفتار و دیدگاه خود را مورد بازنگری قرار داده و راهکار های بیشتری برای رضایتمندی از خود پیدا کنند. انسان هایی که دارای پذیرش و رضایتمندی بالایی از خود هستند، عموماً افرادی پر ثمر و پرمایه اند که از مهارتها و توانمندی های خود بیشترین بهره وری را به عمل میآورند و کار ها را به سرانجام میرسانند.
والدینی که نیاز های خود را از طریق تلاش های مفید و مستقل خود برآورده میکنند، نه تنها از آنچه هستند رضایت دارند، بلکه برای خشنود ساختن خود به رضایتمندی از رفتار فرزندشان متکی نیستند و نیاز ندارند که فرزندشان به گونه خاصی از آب درآید. کسانی که از عزت نفس بالایی برخوردارند و زندگی خود را بر شالوده استواری از پیشرفت شخصی و مستقل قرار داده اند، فرزندان خود و رفتار آنها را آسان تر میپذیرند.
از سوی دیگر، چنانچه پدر و مادر منابع محدودی برای رضایتمندی از زندگی خود و عزت نفس در اختیار داشته باشند، و یا کلاً از آن محروم باشند و بای جبران این کمبودها ناچار شوند به ارزیابی دیگران از فرزندانشان اتکا کنند، به احتمال زیاد از فرزندان خود ناراضی خواهند بود. به ویژه از بابت رفتارهایی که به نوعی آن هارا پدر مادری ناتوان معرفی میکند. پدر یا مادری که به طور غیر مستقیم به رضایتمندی دیگران از خود وابستگی پیدا میکند، محتاج این است که فرزندانش دارای رفتاری خاص باشند و احتمال فراوان دارد که چنین کسی در صورت عدم موفقیت در دستیابی به فرزندانش به چنین خواسته از پیش تعیین شده ای، فرزندان خود را قبول نداشته باشند.
برای بسیاری از والدین موفقیت فرزندانشان در تحصیلات، امور اجتماعی و ورزش و از این قبیل به منزله موفقیت خودشان جلوه گر خواهد بود. آنها نیاز شدیدی دارند که به فرزندانشان افتخار کنند. آنها تمایل بسیاری دارند که فرزندشان چنین رفتاری از خود نشان بدهند که سبب شود آنان در نظر دیگران پدر و مادری نمونه و ممتاز جلوه کنند. این گونه پدر مادران از فرزندان خود به عنوان ابزاری استفاده میکنند که بتواند به آنها حس ارزش و عزت نفس بدهد. پدر یا مادری که برای اثبات ارزشمندی و عزت نفس منبع دیگری ندارد جز اینکه هم و غم خود را صرف رسیدن به این هدف کند که پدر یا مادر خوبی تلقی شود، در این صورت او در واقع خود را وابسته به رفتار فرزند خود کرده و مشتاقانه و شدیداً نیاز پیدا میکند که فرزندش دارای رفتار خاصی باشد.
برخی از والدین تلاش پیگیر خود را برای درآوردن فرزندشان به قالب دلخواه خود را اینگونه توجیح میکنند:« بالاخره او بچه ماست». یا «آیا والدین نباید حق داشته اشند که فرزندشان را به بهترین شکلی که فکر میکنند درآورند؟» پدر یا مادری که خود را مالک فرزندش میپندارد و به همین جهت به خود حق میدهد که فرزندش را به شکل دلخواه خود درآورد، به احتمال هر گونه انحراف فرزند از قالب مورد قبولش را نمیپذیرد. در صورتیث که اگر فرزند خود را انسانی متفاوت تلقی کند، نه فرزندی که مالکیت او را به عهده دارد، آن گاه بخش عمده تری از رفتار فرزندش را میپذیرد. زیرا او را در چهار دیواری مورد نظر خود زندانی نمیکند.
چنین پدر یا مادری شخصیت خاص فرزندش را ساده تر میپذیرد. همچنین آمادگی بیشتری دارد تا به فرزندش ثابت کند میتواند انسانی باشد که شایستگی طبیعی آن را دارد. پدر یا مادر آزاده مایل است به فرزندش فرصت بدهد که زندگی اش را بر اساس برنامه های دلخواه خود تنظیم کند. در حالی که پدر مادری که ناپذیراتر است، احساس میکند که خودش باید مسیر زندگی فرزندش را تغییر بدهد.
بسیاری از والدین فرزند خود را به عنوان دنباله خود میدانند و از این رو شدیداً تلاش میکنند تا او را متناسب با آنچه یک فرزند خوب میپندارند، یا آنچه خود در رسیدن به آن ناکام مانده اند، تربیت کنند. روانشناسان علوم انسانی امروزه درباره موضوع جدا انگاری بسیار سخن میگویند و نشانه های بارزی وجود دارد که در تمام روابط سالم اجتماعی هر انسان باید به سایر انسانها اجازه بدهد که با او متفاوت باشند. هرچه این فلسفه جدا انگاری فراگیر تر شود، نیاز برای تغییر دادن دیگران، عدم تحمل متفاوت بودن دیگران و عدم پذیرش تفاوت در رفتار سایرین کمرنگ تر خواهد شد.
من در کار مشاوره با خانواده ها و در کلاس هایم به والدین چنین تذکر میدهم:« شما انسانی را به دنیا آورده اید پس اجازه بدهید او دنیای خودش را داشته باشد. اجازه بدهید با زندگی که برای او فراهم کرده اید چنان کند که دلش میخواهد.»
جبرائیل خلیل در کتاب خود تحت عنوان پیامبر چنین مینویسد:« فرزندان شما فرزندان تحت تملک شما نیستند، آنها پسران و دختران جامعه هستند. آنها از طریق شما زاییده میشوند ولی شما خالق آنها نیستید. هر چند که آنها با شما زندگی میکنند اما به هر حال باید بدانید که شما مالک آنها نیستید. شما عشق و محبت، اما نه اندیشه خود را به آنها انتقال میدهید. شما ممکن است آرزو کنید که مانند آنها باشید، ولی تلاش نکنید تا آنها را مانند خود بسازید. زیرا زندگی به جلو میرود و رو به عقب برنمیگردد.
پدر و مادر با تغییر در رفتار و دیدگاه خود و با رسیدن به این نتیجه که فرزند آنها مایملک و دنباله رو های آنها نیستند بلکه انسانهایی خاص و متفاوت هستند، میتوانند از تعداد رفتارهایی که برایشان ناخوشایند است بکاهند. کودک و نوجوان میتواند بدون توجه به خواسته ها و انتظارات والدینش، در مسیر توانایی ها و شایستگی های خود گام بردارد، و این حق مسلم اوست.
من پدر و مادرانی را میشناسم که به بچه دوست بودن تظاهر میکنند، در صورتی که رفتارشان نشان میدهد که بچه هایی را دوست دارند که رفتار یا استعداد خاصی داشته باشند. یک پدر ورزش گرا، اگر پسرش علاقه یا استعداد ورزشی نداشته باشد، او را تحویل نمیگیرد و به طور ظالمانه ای به او بی توجهی میکند. یا مادری که طرفدار آرایش و زیبایی فیزیکی باشد، چنانچه دخترش در این زمینه با او همسو نباشد او را نمیپذیرد. والدینی که زندگی شان سرشار از هنر و موسیقی است، از عدم علاقه فرزندشان به هنر و موسیقی نارضایتی دارند. بالاخره پدر و مادری که موفقیت در تحصیل برایشان مهم است، در برابر عدم علاقه یا توانایی فرزندشان به تحصیلات عالیه لطمات روانی شدیدی به او وارد میکنند. پدر و مادر اگر بپذیرند که نوزادان با گوناگونی های بسیاری متولد میشوند و مسیر های کاملاً متفاوتی را در زندگی طی میکنند، مسلماً با رفتار های خاص فرزند خود کمتر مشکل خواهند داشت. زیبایی و اعجاز طبیعت در همین تنوع و گوناگونی زندگی انسان نهفته است. من اغلب به والدین چنین توصیه میکنم:« سعی نکنید فرزندتان در زمینه خاصی موفق شود، بلکه او باید در مفهوم عمومی کلمه موفق باشد».